گویند مرا چو زاد مادر
از فضل پدر تو را چه
حاصل ؟!
***
تو مو می بینی و من پیچش مو
شتر در خواب بیند پنبه
دانه
***
بر سر آنم که گر ز دست برآید
دیو چو بیرون رود فرشته در
آید
***
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
ستمکاری بود بر گوسفندان !
***
باران
که در لطافت طبعش خلاف نیست
اشک کباب باعث طغیان آتش است
***
نگار
من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
تو اهل دانش و فضلی همین گناهت بس
***
ناگهان
بانگی بر آمد خواجه مرد
ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم !
**
اگر
آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش
براندازیم
***
به مژگان سیه کردی هزاران رخنه دردینم
چرا عاقل کند
کاری که باز آرد پشیمانی
***
به شمشیرم زد و با کس نگفتم
بسازم
خنجری نیشش ز فولاد
***
صلاح مملکت خویش خسروان دانند
تو خود حدیث
مفصل بخوان از این مجمل
(نظر شخصی شاعر بود به من ربطی نداره!)
***
چنان
روزی به نادانان رساند
خردمندی نبینی شادمانه
***
اگه از من تو
بپرسی رنگ عاشقی چه رنگه
من می گم رنگش سیاهه... چونکه مشکی رنگ عشقه !
***
ستاره
های سربی فانوسکای خاموش
دلم گرفته ای دوست هوای گریه با من
***
بذار
آدما بدونن می شه بیهوده نپوسید
راز سنگرای عشقو کی می دونه غیر خورشید
( ؟! )